حوالی خانه ی پدری
دیروز قرارمان ایوان آینه بود، ایوان آینه جای خوبی برای قرار گذاشتن است، دیگر لازم نیست هزار بار زنگ بزنی تا پیدایش کنی، یک بار که نگاهت را بچرخانی میتوانی ببینی اش.
از آن طرف لطفی که دارد این است که ایوان آینه منِ آدم را میگیرد. من ش را بر میدارد و میسپارد به دست آینه ها و هزار تکه میکند، میگوید از اینجا به بعد را باید بی من بروی، اینجا هر چه هست "ما" ست.
دیروز قرارمان ایوان آینه بود، چشم گرداندم و دیدمش، بی من.
آرزو کردم روزی بیاید که قراری بگذارم در ایوان طلای نجف! که چشم بگردانم و ببینمش، بی من، که او هم بی "خود" باشد، که حتی خبری از "ما" هم نباشد، فکر و ذکر و امید و آرزو و گفت و شنودمان فقط او باشد. شبیه او شدن و شبیه او ماندن.
پ.ن: نگفتم میخواهم با "چه کسی" قرار بگذارم، رفیق، مامان، بابا ، شاگرد ، استاد یا هر که! فقط گفتم دلم میخواهد "کجا" قرار بگذارم..
- ۹۷/۰۶/۰۸