کوچش

پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر

کوچش

پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر

گریه کردن با سفیر جمهوری سیرالئون

سه شنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۱، ۰۲:۱۹ ب.ظ

نشسته‌ام توی اسنپ و مسیر رسیدن به دندانپزشکی را چک می‌کنم، نوتیف پیام جدیدی می‌آید:

خانم معصومه فراهانی آزمایش شما به شماره GL8*00 آماده می‌باشد.

با خیال راحت می‌روم در سایت، نام کاربری و شماره پذیرش را می‌زنم. فایل نتیجه آزمایش دانلود می‌شود. گوشه ذهنم مطمئنم که مشکلی نیست، فوق فوقش یک کمی ویتامین D کم داشته باشم و یک کمی آهن. فایل را باز می‌کنم و عددهای رو به روی هر فاکتور را با عدد کناری‌اش چک می‌کنم. چندتا از فاکتورها به صورت بولد نوشته شده‌اند. کلسترول و چربی تری‌گلیسیرید. هر چه از دوران دانش‌آموزی‌ام در رشته تجربی توی ذهنم هست می‌آید جلوی چشمم. عدد چربی‌های خونم خیلی از حد نرمال بالاتر است. یکه می‌خورم. بعد می‌روم در فاز "انکار". می‌گویم احتمالا زیاد هم بالا نباشد. فایل آزمایش را می‌فرستم برای دوست پزشکم. می‌نویسم انگار چربی‌هایم بالاست، ولی نمی‌فهمم چقدر خطرناک است.

اسنپ می‌رسد به مقصد، پیاده تا مطب چند دقیقه‌ای هست، از جلوی خانه‌ای می‌گذرم که روی تابلویش نوشته: محل اقامت سفیر جمهوری سیرالئون. تا حالا اسمش هم به گوشم نخورده. از خودم می‌‌پرسم چرا باید محل اقامت سفیر یک کشور را روی خانه‌اش بنویسند؟ امنیت‌شان را تحت‌الشعاع قرار نمی‌دهد؟ در خانه هم هیچ نگهبانی نیست. سرم را به جمهوری سیرالئون و محل اقامت سفیرش گرم کرده‌ام که اقامت کلسترول و تری‌گلیسیریدها را در خونم فراموش کنم.

می‌نشینم توی مطب و می‌بینم دوستم جواب داده. نوشته همه‌ی چربی‌هایت به هم ریخته و ریسک ابتلا به بیماری‌های قلبی عروقی‌ات بالاست. آهن و ویتامین D هم کم است و یکی دو تا چیز دیگر هم برایم می‌نویسد اما تمرکزش روی چربی‌هاست. می‌گوید باید در خورد و خوراکت خیلی دقت کنی، چربی‌های جامد نخوری و ورزشت را جدی بگیری و در این سن نباید اوضاع چربی‌هایت این باشد .. حرف‌هایش مثل لشگر مورچه جلو چشم‌هایم رژه می‌رود، گنگم، تصوراتم از هم پاشیده. از خودم می‌پرسم با خودت چکار کردی؟!

منشی دکتر می‌گوید: خانم فراهانی! شما بفرمایید. دکتر عکس دندان‌هایم را می‌بیند. می‌گوید تو که سنی نداری. چرا عصب کشی کردی؟ با این سن نباید وضع دندانت این باشد. فرو می‌ریزم. امروز برای دومین بار است که به این جمله برخورده‌ام. بغضم را قورت می‌دهم. می‌گویم منظم مسواک می‌زنم. تاکید می‌کند که نخ دندان را جدی بگیرم. عکس را روی یک تخته نورانی می‌گذارد جلوی دستش. نگاه می‌کنم به خطوط روشن توی ریشه‌های دندانم. سه تا از دندان‌هایم عصب‌کشی شده و یکی دیگر هم به زودی می‌شود. از خودم می‌پرسم با خودت چکار کردی؟

دیگر فکر کردن به محل اقامت سفیر جمهوری سیرالئون هم نمی‌تواند حواسم را پرت کند. یک احساس آشفتگی و پریشانی عمیق در خونم جاری شده. می‌دانم اگر الان آزمایش خون بدهم فاکتور غصه و آشفتگی را هم در حالت بالاتر از حد معمول نشان می‌دهد. دکتر وسط کار می‌پرسد: خوبی؟ درد داری؟ می‌گویم درد ندارم. می‌گوید: رنگ و رویت پریده. انگار فشارت افتاده.

دست‌هایم یخ زده. با سر تایید می‌کنم که بله. نمی‌دانم بخاطر آمپول‌های بی‌حس کننده است یا به‌خاطر فکر‌هایم. دکتر صندلی یونیت را می‌دهد پایین‌تر که خون به سمت سرم هدایت شوم. می‌گوید قبل از دندانپزشکی یک چیز شیرین بخور که فشارت نیفتد. سر تکان می‌دهم که باشد.

کار دندانم که تمام می‌شود می‌گوید تا چند دقیقه بنشین که سرت گیج نرود. سوالِ "با خودت چکار کردی؟" توی سرم می‌چرخد.

آرام آرام بلند می‌شوم و می‌روم بیرون. هوای سرد می‌پیچد لا به لای عبایم. میلرزم. به هر کجا که نگاه می‌کنم سوال توی ذهنم را می‌بینم، انگار همه مردم توی کوچه، همه ماشین‌ها، همه مغازه‌ها، همه کلاغ‌ها و همه خانه‌ها دارند همین سوال را با صدای بلند می‌پرسند. از جلوی خانه سفیر سیرالئون رد می‌شوم. گوشی‌ام را باز می‌‌کنم و سرچ می‌کنم جمهوری سیرالئون. به یک کشور خیلی خیلی فقیر بر می‌خورم. با خودم فکر می‌کنم سفیر جمهوری سیرالئون در تهران، حتما همیشه برای مردم کشور خودش که از ما هم فقیرترند غصه می‌خورد. دوباره به تابلوی جلوی خانه سفیر نگاه می‌کنم. منتظرم که سفیر سیرالئون هم بپرسد: با خودت چکار کردی در این سن و سال؟ ولی نمی‌پرسد، او غصه‌ی آدم‌های کشور خودش را دارد. همانجا رو به روی خانه سفیر به یاد اینکه چه بلایی سر جسمم آورده‌ام و غم‌های احتمالی سفیر جمهوری سیرالئون می‌زنم زیر گریه.

 

پ.ن: می‌گویند در روز قیامت به آدم نشان می‌دهند که با خودش چکار کرده. انگار جواب آزمایشش را دست می‌دهند و می‌بیند چقدر از مولفه‌های روحش چه اوضاعی دارد و چقدر از حد نرمال کمتر یا بیشتر است. انگار عکس OTG روحش را روی تخته نور جلو چشمش به نمایش می‌گذارند. می‌گویند جهنم آدم‌ها همین است. همین که ببینند باید چه می‌شدند اما چه شدند، همین که بعد از فهمیدن، با کلی احساس غم و آشفتگی و شرم درون خودشان تنها می‌شوند. با این حساب، جهنم خیلی جای دردناکی است.

  • میم :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">