ای همهی چارهی من!
آقای میم اهل این دیوانه بازی ها بود که یک دفعه بلیط بگیرد و بگوید وسایل ضروری ات را بردار بلند شو برویم. یک دفعه ببینم فرودگاه امام خمینی هستیم. بگویم کجا؟ بگوید زیارت!
بیاییم در پناهت بنشینیم. در حرمت نفس بگیریم چند ساعت. تبریک بگوییم. تجدید بیعت کنیم و بعد با چشمهای پر از اشک و قلب آکنده شده از شوق برویم.
میدانی؟ توی ذهن من عید غدیرهایمان باید همیشه در سفرهای جذاب می گذشت. مثل پارسال که دلگان بودیم و کنار دوستان سیستان و بلوچستانمان جشن گرفته بودیم.
چه کسی فکرش را میکرد غدیر امسالمان انقدر غریب باشد؟ هر کداممان یک شهر دور از هم در حالی که از هم بیخبریم. بدون فشردن دستان هم دیگر و خواندن: الحمدللله الذی جعنا من المتمسکین..
امیرالمونین! امیر المومنینِ عزیز ای شاه، مردان! دلِ ناشاد ما را شاد گردان ..
+ کاش سال دیگه با قلب پر از شادی مثل پروانه دور حرمت بگردیم بابا! باباجان! بابای عالم!
- ۹۹/۰۵/۱۸
آه معصومه. یه هفته س با غصه به خودم میگم دختر! پارسال این موقع کجا بودی..