دعای وقتِ فوت کردن شمع و باقی لحظات امروز
[ یا من لایرجی الّا فضله
ای آنکه به چیزی جز فضلش امیدی نیست🍃]
در نیمهدوم بیستویک سالگیام با مفهومی مواجه شدم که همیشه در زندگیام حضور داشت اما متوجهش نبودم، انگار زیاد به چشمم نمیآمد. در نیمه دوم بیستویکسالگی، درست وقتهایی که از بعد از نماز صبح بیدار میماندم دیدمش؛ دیدم که چقدر عجیب و خوب و دوست داشتنیاست. اول اسمش را گذاشتم " قابلیت اضافه کردن پنیر پیتزا به وقت" یعنی از بعد نماز صبح که بیدار میماندم میتوانستم درس بخوانم ، بنویسم، کتاب بخوانم، طرح درس آماده کنم، مرتب کاری کنم، آشپزی کنم، فیلم ببینم و همهی کارهای مفید دنیا را انجام بدهم و هنوز ظهر هم نشده باشد! در صورتی که در زمان عادی بین روز نهایتا میتوانستم یک یا دوتای این کارها را انجام بدهم و تا به خودم میآمدم شب شده بود! بعد که بیشتر دقت کردم دیدم بعضی از کلاسهای مدرسهام هم همینطور است؛ یعنی وارد کلاس میشوی ، درست را میدهی، بچهها تمرینهایشان را میخوانند، کلی هم خوش میگذرد و در نهایت با حس خوب از کلاس خارج میشویم؛ بعضی از کلاسها هم هست که از اول تا آخرش توی سر خودمان میزنیم ولی هیچ کدام از کارهایمان جلو نمیرود . بعدتر دیدم این برکت همه جا هست، از غذاهایی که درست میکنم و اولش نذر میکنم و چقدر به نظرم خوشمزهتر میشود، تا حقوقهایی که میگیرم یا وسایلی که میخرم، کتابهایی که میخوانم، متنهایی که مینویسم؛ همه شان وقتی با برکت هستند یا بی برکت فرق دارند. فرق خیلی محسوس! . این آخر حتی برای خانه ادبیات نوجوان هم برکت را احساس کردم، در تمایل آدمهایی که بدون اینکه من چیزی بگویم میآمدند میگفتند کمکی میخواهید ما هستیم ها؛ اگر کمکی هست حتما بگویید، صفحهتان را معرفی کنم؟ من میتوانم با فلان مهارتم این کار را انجام بدهم ها .. . حالا در آستانه ۲۲ سالگی؛ دعایی که با تمام وجود به درگاه خدا دارم و از دیگران میخواهم برای امسالم این دعا را کنند این است که دعا کنند ۲۲ سالگیام پر "برکت" باشد، دختر بودنم، همسر بودنم، خواهر بودنم، معلم بودنم، نوشتنم، خواندنم، غذا درست کردم، خانه ادبیاتم، حتی اینستاگرام چک کردنم و همه و همه .. تا آنجایی که راه دارد برکت بگیرند :)
راستی خانه تازه تاسیس شده ما را دیدهاید؟
- ۹۹/۰۱/۱۵
ان شاءالله طول و عرض عمرتون زیاد باشه
:)