کتاب را دست گرفتم که مزهاش کنم. قصد نداشتم که جدی جدی خواندنش را شروع کنم. گفتم ببینم چی هست؟ چطور است؟ فکر میکنم دو ساعت اول خواندن کتاب خیلی سخت بود. منی که بهطور معمول در هر دقیقه یکی دو صفحه کتابهای داستانی میخواندم نفس نفس میزدم و جلو میرفتم. شبیه دوچرخه سواری در سربالایی بود. رکاب می زدم و شماره صفحات بالا نمیرفت.
بعد فهمیدم که نباید به شماره صفحهها نگاه کنم. باید خودم را به دست جریان داستان بسپارم و دل به جملات بسپارم، مگر دولتآبادی وقت مینوشت نگه میکرد که الان در کدام صفحه است؟ او روایت میکرد و من هم باید دل به روایت میسپردم.
بعد از دو ساعت احساس میکنم شیب راه کمتر شد. یا من به شیوه روایت عادت کرده بودم یا خودش روانتر شده بود نمیدانم.
از صبح تا شب حدود صد صفحهی اول را خواندم. نامِ مارال قصه دائما مرا به یاد مارال آتش بدون دود می انداخت و دائم باید به خودم یادآوری می کردم ببین این دوتا خیلی با هم فرق دارند. در کل ذهنم در یک قیاس مدام بین آتش بدون دود و کلیدر است. تا اینجای کار دانستهام که قلم نادرابراهیمی را بیشتر پوست دارم. هر چند بنظرم قلم دولتآبادی به وضوح قویتر است اما خب نادر و طرز روایتش تا اینجا برای من دلنشینتر بوده.
اینطور که بویش میآید دو شخصیت اصلی داستان که یکیشان زن دارد و دیگری نامزد، دل بهم هم میسپارند، بیم آن دارم که داستان فیلم ترکیهای شود و خب مدام به این فکر میکنم که نویسنده چطور قصه را از فیلم ترکیهای شدن نجات میدهد؟ اصلا نجات میدهد؟
تا اینجای داستان فهمیدهام دولتآبادی در توصیف حالتهای درونی انسانها بینظیر است. چطور آنقدر فوق العاده درونیات هر کدام را تشریح میکند و به تصویر میکشد؟ آنقدر که آدم حس میکند خودِ خودِ آن شخصیت است. تا اینجا بیشتر از همه همین توصیف حال درون شخصیتهای رنگارنگ داستان به دلم نشسته است. روابط بین فردی را هم چقدر خوب به تصویر میکشد. چقد خوب!
توی این صد صفحهای که خواندم دو صحنه ی بینظیر دیدم. یکی انتظار زیور برای بازگشت گل محمد به خانه و اولین مواجهه مارال و گل محمد در خانه، دوم صحنه مواجهه گلمحمد و قره که نفسم را در سینه حبس کرد.
در آخر این را هم بنویسم که همیشه به دنبال این هستم که بفهمم مگر یک اثر چه دارد که ماندگار و پرآوازه میشود؟ بعضی کتاب ها را زود میفهمم وبعضیها را دیر و بعضیها را هم هیچ وقت نمیفهمم. آتش بدون دود را بعد از خواندن دو جلد اول فهمیدم ولی کلیدر از همان سی چهل صفحه ی اول قلدری و قدر بودن خودش را به رخم کشید و خب از همین اول تسلیمم کرد. واقعا خوب است و قوی. واقعا ایول.