کوچش

پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر

کوچش

پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر

روزِ نمی‌دانم چندم قرنطینه

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۵۱ ق.ظ

روز آخر که نمی‌دانستیم روز آخر است به بچه‌ها گفتم نمی‌دانم چرا به دلم افتاده باید تند تند درس‌های فارسی را جلو ببریم. بچهها خندیدند و گفتند ما از زودتر تمام شدن همه درس‌ها استقبال می‌کنیم.

روز آخر که نمی‌دانستیم روز آخر است، بعد از مدرسه رفتم حرم، دلم می‌خواست فلافل بخرم، به رفقایم که زنگ زدم گفتند ما ناهار داریم، فلافل نخر.

به حرم که رسیدم، دور ضریح خلوت بود اما نمی‌دانم چرا با خودم گفتم از دور سلام بدهم بهتر است. _فکر می‌کنم این دو واقعا خواست خدا بود و بس_

روز آخر که نمی‌دانستیم روز آخر است برای خودم دو تا بلیط تهران خریدم برای فردا ؛پنجشنبه؛ یکی صبح و یکی عصر. میم می‌گفت صبح بیا اما به دلم افتاده بود عصر باشد بروم بهتر است. خوب شد عصر رفتم؛ چند ساعت مامان و عرفان و بابا را بیشتر دیدم. 

دلم برای کلاس‌هایم، برای تک تک بچه‌ها _ حتی همان ها که آدم دلش می‌خواست از دستشان خودش را خنچ بیندازد_ ، دلم برای فلافل‌فروشی‌های خیابان ارم، برای کتاب‌فروشی‌هایش، برای حرم و ضریح و دلم برای قطار قم _تهران چقدر تنگ است؛

کاش آن روزِ آخر که نمی‌دانستیم ؛ روزِ آخر نبود.

  • میم :)

نظرات  (۱)

  • ...:: بخاری ::...
  • بیا باز بریم قم باشه؟ :(

    پاسخ:
    ان‌شاءالله .. به زودی :(

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">