آنچه دوست میداریم
جلسه قبلی نگارش هشتمی ها، تلاقی کلاس اجتماعی و دینی و قرآن و همه چیز بود انگار، اول آیه ای که معلم اجتماعی گفته بود را روی تخته نوشتم: لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون!
از بچه ها پرسیدم " مما تحبون " شما چیست و جواب ها را روی تخته نوشتیم: کتاب ها، فست فود، پاستیل، لواشک، کفش، لباس، تبلت، موبایل ..
بعد برایشان مثال زدم که "آنچه دوست میداریم" همیشه محدود به اشیاء نیست، گاهی بخشیدن نوبتمان است به همکلاسی مان که خیلی دوست دارد شعر کتاب را سر کلاس بخواند میشود "مما تحبون" ، گاهی یک بخشی از وقتمان است که مثلا میخواهیم با موبایمان بازی کنیم ولی میگذاریمش برای بازی کردن با خواهر و برادر کوچک ترمان، بعد خودشان گفتند مثلا گذشتن از صندلی مان در اتوبوس برای نشستن یک خانم سالمند..
بعد به بچه ها وقت دادم که یک لیست بنویسند از آنچه گذشتن از آن برایشان سخت است، خیلی سخت؛ و گفتم بنویسند در ازای چه چیزی و در چه شرایطی میتوانند از آن بگذرند.
گستره جواب ها وسیع بود، بعضی ها از چیزهایی نمیتوانستند بگذرند که من در خوابم هم تصور داشتنشان را نمیکردم، مثلا "الف" میگفت از پیانو و گیتار و تنبکم نمیتوانم بگذرم و از دلیل نگذشتن از هر کدامشان یک جمله نوشته بود، بیشترشان از خانواده شان نمیتوانستند بگذرند، البته یک نفرشان میگفت حاضر است از خواهرش به راحتی بگذرد ، "آهنگ" یکی از چیزهایی بود که از آن گذشتن برای خیلی هایشان سخت بود، چون آن را منبع آرامششان میدانستند. شاید دو_ سه نفر بودند که از ورزش حرفه ای شان نمیتوانستند بگذرند، فوتسال و والیبال و بسکتبال؛ یک نفر نوشته بود از تنهایی ام نمیتوانم بگذرم و همه فریاد برآوردند که : واااااووو!
"شین" خیلی عمیق فکر کرده بود، گفت من از آرامش بعد از دعا خواندن نمیتوانم بگذرم، و از اعتقاداتم و از خدا! به هیچ وجه!
یک جواب خیلی جالب هم داشتیم : " پولِ داداشم! " ، پرسیدم: چطور از پول های برادرت نمیتوانی بگذری؟ گفت : آخر مامان و بابا زیاد پول نمیدهند! گفتم: برادرت پول میدهد؟ گفت: نه! خودم جای پول هایش را پیدا کردم و بر میدارم! میخواستم بگویم : مادربزرگ من هم دقیقا به همین شیوه نمیتواند از پول پدربزرگم بگذرد :)
چند نفر از بچه ها از حیوانات خانگی شان نمیتوانستند بگذرند مثلِ عروس هلندی و همستر .. ناگهان یک نفر که لیستش را خوانده بود گفت: راستی خانوم! ما هم از دو چیز که یادمان رفته بنویسیم نمیتوانیم بگذریم. گفتم: چه؟ گفت: سگ و گربه مان!
کنسرت "ماکان بند" هم نمیدانم چه صیغه ای بود که انقدر کشته و مرده اش بودند..
دیگر شاخ هایم داشت از زیر روسری شروع به در آمدن میکرد که بحث را جمع و جور کردم، چند نفر نوشته بودند از جانمان به هیچ قیمتی نمیتوانیم بگذریم!
گفتم همینطور که آیه میگوید برای رسیدن به بعضی چیزها باید از بعضی چیزهای دیگر گذشت، مثلا برای گرفتن نمره قبولی از امتحان گاهی باید از یک مهمانی بگذرید، گاهی از خواب شیرین، گاهی حتی برای درس خواندن باید از شهرتان بگذرید، چیزهایی که الان دارید و نمیتوانید از آن ها بگذرید خیلی زیاد و دوست داشتنی هستند.. ولی فکر میکنید اگر یک عده از بچه های عزیز تر از جان و پول و وقت و جوانی و دلخوشی هایشان نمیگذشتند الان ما درباره چه چیزهایی میتوانستیم صحبت کنیم؟ از پاستیل؟ از لواشک؟ از خانواده؟ از عروس هلندی؟ :)
خودشان ادامه بحث را گرفتند و رفتند عراق و سوریه و تا برگردانمشان پای تخته زنگ خورده بود، درسمان درباره نوشتن افکار و گفتار بود و خوب حرف هایی را گفتیم و شنیدیم!
پ.ن: البته سگ و گربه ی خانگی رو بعدا فهمیدم که جو بوده است نه حقیقت :) اما بچه ها تقریبا از طبقه متوسط جامعه به بالا هستند و من نمیدانم چرا هرچقدر سعی میکنم خودم را در معرض قشر مستضعف قرار بدهم خدا هی پرتم میکند وسط آدم های خرپول؟ یا دنیا.. غُری غیری! :| نکن.. من میترسم جنبه ش رو نداشته باشم! بذار من جزو وارثان زمین بشم. چیه این لاکچری بازیا..
+ ولی دهه هشتادیا گودزیلا نیستن! فطرتشون خوبه.. باور کنید.. میتونم بگم از ما هم بهترن یعنی ! فقط یکم باید گرد و خاک فطرتشون رو فوت کرد، همین ! :)
- ۹۷/۰۷/۲۷