کوچش

پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر

کوچش

پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر

۲ مطلب با موضوع «من خواهر اتیسم هستم» ثبت شده است

تو را چنان که تویی دوست دارم

چهارشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۰۴ ق.ظ

دعا نکردم. نه پای پنجره فولاد ، نه در روضه های اول محرم تا آخر صفر، نه پای ضریح ارباب؛ دیگر برای شفا گرفتنت دعا نکردم. دعا نکردم خوب بشوی. دیگر صبح های روز تعطیل را با صدای بهانه گیری هایت بلند نشویم. دعا نکردم مثل بچه های عادی باشی. بروی بنشینی سر کلاس های معمولی. دعا نکردم مثل بلبل صحبت کنی.

به جایش دعا کردم همینطور که هستی توانمد شوی. دعا کردم خدا کمک کند استعدادت را کشف کنیم و بفرستیمت همانجایی که باید شکوفایش کنی. دعا کردم تو هم هر چه زودتر به هدف خلقتت برسی. چون فکر میکنم تو هم درست مثل ما پی کاری به تماشای جهان آمده ای.

دعا کردم خدا به ما صبر و انگیزه بیشتری برای زندگی کردن با تو را بدهد و نگذارد خسته شویم.

دیگر برای مثل ما شدنت دعا نکردم. همینطور که هستی بهترین باش داداش. چه سود از این شبیه هم بودن ها؟

من کسی هستم که شب های زیادی را با صدای اشک و ناله به خواب رفته و صبح های زیادی را با همین صدا از خواب برخاسته است، نصف شب های زیادی با صدای گریه های عجیب و بهانه های نامعلوم از خواب پریده، وسط مهمانی ها مجبور شده زودتر برود یا اصلا نتوانسته وارد مهمانی شود.

من کسی هستم که وسط پارک و کوچه و فروشگاه و مغازه سنگینی نگاه جمعیتی را روی خودشان احساس کرده، کسی که شکسته شدن و فرو ریختن مادر و پدرش را لحظه لحظه با چشم های خودش دیده ، کسی که سنگینیِ پرخاشگر شدن و افسرده شدن برادر نوجوانش را بر دوش کشیده است.

من کسی هستم که هزار بار قبل از ازدواج کردن از خودش پرسیده اگر ازدواج کنم تکلیف خانواده ام چه می‌شود؟ کسی که دو هزار بار بعد از ازدواج با اشک برای خانواده ش ناراحت شده و فکر کرده چقدر نامرد است که دارد تنهایشان می‌گذارد.

من کسی هستم که با دیدن بچه های هفت ساله که راحت حرف می‌زنند و کوله بار کوچکشان را بر میدارند و به مدرسه می‌روند بغض کرده، کسی که همیشه باید به خاطر رفتارهای عجیب و غریب یک نفر توضیح بدهد یا عذرخواهی کند.

من کسی هستم که لشگر صداهای ناخوشایند روی سرش ویراژ ها می‌دهند و باید نگذارد روی روحش خط بیندازند، کسی که خیلی از غذاهایش را با استرس و حالِ ناخوش و با بغض قورت داده، کسی که سعی کرده محکم بماند و دندان هایش را محکم روی هم فشار داده که خشم و غم ش به بیرون سرازیر نشود، کسی که پلک هایش را طوری تنظیم کرده که قطره های اشک از آن سرریز نشود.

من کسی هستم که فکر می‌کند تا آخر عمر روی آرامش نخواهد دید، کسی که با یک آدم فضایی نازنین خیلی عجیب زندگی می‌کند و سختی های عجیب و غریب می‌کشد.

من خواهرِ اتیسم هستم، پر از غم و پر از حرف.

 

دیدم که جای یک نفر که از چالش های زندگی با اتیسم بگوید در بلاگستان خالی است یا اگر هست من ندیده ام. گفتم بنویسم. شاید یک نفر همدلی اش نسبت به خانواده کودکی که دارد توی اتوبوس سر و صدا میکند یا در صف شهربازی پارک غر میرند یا وسط فروشگاه گوش هایش را گرفته و فریاد میزند بیشتر شود و دیگر توی دلش نگوید : چه خانواده ای! چه بچه ای بار آورده اند.

 

پ.ن: برایمان زیاد دعا کنید که سخت محتاجیم‌.