کوچش

پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر

کوچش

پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

من مانده ام مهجور از او

سه شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۶:۴۵ ب.ظ

 آن روزهای قبل از رسیدن به شما از چند نفر شنیده بودم بهتر است یک چیزی جا بگذارم پیش‌‌تان که اگر یک چیزی جا بگذارم برمی‌گردم. بنظرم تقلب بود که از قصد یک چیزی را بگذارم، جاگذاشتن باید خودش اتفاق می‌افتاد، بدونِ قصد. پیشِ خودم می‌گفتم اگر دوست داشته باشید بیایم خودتان یک چیزی را نگه می‌داشتید. چند نفر هم سفارش کرده بودند اگر درِ حرم را چند بار بکوبم هر سال روزی ام می‌شود بیایم ‌ببینمتان.   یادم می آید که یک گردنبد پر از سنگ های عقیق ریز و درشت داشتم که آنجا جا ماند، یعنی خودش جا ماند. یک روز که از حرم برگشتم دیگر نبود‌. ذوق کرده بودم که خواسته اید باز هم ببینیدم. درِ حرم را هم هر وقت آمدم زدم، کارِ نمادینِ دلنشینی بود. برگشتم و منتظر بودم تا سالگردِ این دیدار نشده به شما برگردم و سال هاست که ندیمتان.. سال هاست! نمی‌دانم .. شاید گردنبندم افتاده بود در کوچه خیابان ها نه حرم، شاید هم باید یک چیزِ بهتر جا می‌گذاشتم، آن هم از قصد. شاید آن ها که از قصد وسایلشان را جا می‌گذاشتند اعتقادشان راسخ تر بود‌ و شوقشان برایِ دیدار بیشتر! شاید هم باید در را محکم تر می‌ کوبیدم یا شاید از بس وقت و بی وقت در را کوبیده بودم اثرش خنثی شده بود؟ کلاس پنجمی بودم. الان که کلاس پنجمی هایمان را می‌بینم میفهمم چقدر کوچک بودم و بنظرم جا داشت بی موقع مزاحم شدن هایم را به کوچکی ام ببخشید.  نزدیک غروب است. نمی‌دانم چه حکمتی ست که نزدیکی های افطار بیشتر از همیشه یادِ شما می افتم. انصاف نیست اگر بگوییم تمامش به خاطر تشنگی است و یادِ تشنگیِ شما. شاید رازش این باشد که آن لحظه ها بیشتر از همیشه دلمان پاک می‌شود و روح مان منقطع از خیلی چیزها. شاید دلیلش این باشد که آن لحظات از هر نظر به شما شبیه تریم. دلم برایِ یادتان افتادن تنگ شده بود. یادتان می افتادم اما جنسش فرق می‌کرد با دل‌تنگی های غروب های ماه مبارک. قربانتان بروم. آخرِ روزِ اول شد. چشم بر هم بزنیم می شود آخرِ روزِ آخر. دلم می‌خواهد خوب مهمانی باشم که صاحبخانه دوباره دعوتم کند.نمی‌دانم باید چکار کنم؟ چه چیزی را جا بگذارم؟ از قصد جا بگذارم یا فقط آرزو کنم جا بماند؟ در را چطور بکوبم و چند بار؟ چه بخوانم؟ چقدر سکوت کنم؟ تجربه نشان داده که بلد نیستم. این بار شما یادم بدهید.

+ به لب هایِ تشنه ات سلام الله !