کوچش

پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر

کوچش

پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر

ابد و یک روز

سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۸ ب.ظ

یابرهان

وقتی به یک آدم اصرار میکنید حقیقت آنچه که اتفاق افتاده یا چیزی که در دلش هست را بگوید باید طاقت شنیدنش را هم داشته باشید ،حقیقت خیلی وقت ها تلخ و کمرشکن است،اصلا شاید داغ یک حقیقت تا آخر عمر روی دل آدم بماند..اصلا بیخود نیست که میگویند هر چه کمتر بدانی راحت تری،اما خب سوال اینجاست که راحتی به چه قیمتی؟

مبدانید؟چشم پوشاندن روی بعضی از چیزها به بهانه آرامش فکر و خیال خود یک جور خیانت است،حالا چه در محدوده زندگی یک دوست باشد چه به وسعت یک معضل وطنی یا جهانی!

"ابد و یک روز"داستان یکی از همان حقیقت های خیلی تلخ است که خیلی از مسئولین و مردم ما امروز سعی در نفهمیدن و نچشیدنش دارند..

این چند وقت با دیدن فیلم های خوب سینمای غرب و فیلم های چرت سیمای خودی مثل ماه و پلنگ (مشت نمونه خروار!!) حقیقتا تصمیم گرفتم دور فیلم های ایرانی را خط بکشم و لااقل با دیدن یک فیلم بتوانم قوه ی منتقدم را بکار بیندازم و ایراد های فیلم را در بیاورم یا حداقل حداقل از هنرمندی شان ذوق کنم!

اما با ابد و یک روز فهمیدم فیلم خودی خوب هم هست اما کم است(هزار بار مع الاسف) ،حتی اگر از نظر کیفیت این کارها به گردپای هالیوود هم نرسد اما حداقلش این است که درد جامعه خودمان است..سمیه ها و نوید ها و محسن های خومان..اشک ها و لبخندهای خودمان..ناهنجاری های اجتماعی خودمان..

بنظر من جناب سعید روستایی کار خیلی بزرگی کرده است،بین کسانی که خودشان را به کری زده اند،داد زدن خیلی جرئت میخواهد،خیلی..

ابدو یک روز را ببینید،شاید یک بار دیدنش هم کم باشد،تلخ هست،اما حقیقتی است که هست،ببینید،شاید یک کمی دردمان گرفت و ناله ای کردیم ،شاید ناله مان به جایی رسید ،شاید به درد سمیه ها و نوید ها و محسن های کشورمان خورد،شاید..

همین یک ماه و چند روز مثلا ناقابل!

سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۶ ق.ظ

یا دیان

بین سیزده آبان و شانزده آذر یک ماه و چند روز بیشتر فاصله نیست،اما خدا میداند بر ما چه گذشت تا از آن به این برسیم!

حقیقتا هیچ کدام آش دهن سوزی نبودند و نیستند،یعنی اگر مبنای دانش را بگذاریم همین چیزهایی که یادمان میدهند در حقیقت هیچ به دست نیاورده ایم!

مهم ترین درس ها همان است که توی هیچ کلاسی یادشان نمیدهند و اصلا همین است که مهمشان میکند،درس سوختن،خاکستر شدن ،سرگردانی و پرواز.

با این تفاوت که حالا تنها تری و جاده لغزنده تر و پر از چاله چوله زمینی و هوایی،و قشنگی اش به همین تنهایی ها و افتادن ها و بلندشدن هایش است.

بعدا بیشتر مینویسم،علی الحساب روزتان مبارک!علی الخصوص ترم اولی های از مدرسه در آمده که حرف مرا بیشتر میفهمند..

room

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ب.ظ

یامنان

بنظرم قشنگ ترین بخش room آنجایی بود که جک و مادرش بر میگردند به اتاق،بعد جک میگوید اینجا واقعا اتاق است؟مامانش میگوید اوهوم! جک میگوید چقدر کوچیک شده!

در حالی که این همان جکی است که فکر میکرد همه دنیا فقط همان اتاق است..

حقیقت این است که آدم وقتی یک چیز بزرگ تر و بهتر میبیند دیگر قبلی ها به چشمش نمی آید،و دنیا برای ما همان اتاق جک است انگاری،غافل از اینکه دنیای واقعی آنطرف دیوارهاست..

یک نکته دیگرش هم این بود که تنها راه آزاد شدن از آلونک یا همان زندان، "موت" است،یک چیزی شبیه طوطی و بازگان و در حقیقت همان "موتوا قبل ان تموتوا.."


از آن دسته فیلم هاست که ببینید خوب است،نبینید هم چیزی را از دست نداده اید،بنظرم باید پشت بند فیلم بنشینید حسابی فکر کنید،مگر نه ممکن است افسردگی هم بیاورد،در کل فیلم تلخی بود.

یتیمخانه ایران

شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۵۲ ق.ظ

سبحانک یا لا اله الا انت،الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب


#معرفی_فیلم


چند روز پیش زنگ زده بودیم به سینما و آمار فیلم هایش را در آوردیم و برنامه ریختیم برای #اروند ساعت چهار.

صد متری سینما بودم که رفیق جان زنگ زدند و فرمودند:میدانی فیلم چیست؟

گفتم:اروند دیگر!

گفت :نه خیر،یتیم خانه ایران! 😒

انگار پارچ آب سرد ریختند روی سرم،با دماغ سوخته خودم را به سینما رساندم،بچه ها یک طوری نگاهم میکردند که یعنی اوف بر برنامه ریزی و هماهنگی ات!😠

یکی میگفت :خدا وکیلی خودت تا بحال اسم این فیلم را شنیده ای؟

گفتم:نه!

گفت:خدا رحم کند،از این هاست که از لپ لپ شانسی در می آید حتما..😐

خلاصه با لب و لوچه آویزان😕 نشستیم روی صندلی ها، اما هر چه گذشت دیدم جنب و جوش و خورد و خوراک بچه ها کمتر شد و زل زده اند به پرده سینما و یک طوری رفته اند در فیلم که نمیشود درشان آورد..

فیلم که تمام شد به همان دوستی که میگفت فیلم را از لپ لپ(البته بهتر بود میگفت سک سک) در آورده اند گفتم بلند شو برویم،میگفت نه بگذار تا آخر تیتراژش را هم ببینیم!😢

دلمان لبریز شده بود از خشم،درد و رضایت،خشم از خون های ریخته شده و خیانت های روا داشته ،درد از مظلومیت بی حد و اندازه و رضایت از ساخته شدن این فیلم..

من فکر میکنم سرپوش گذاشتن بر روی یک جنایت یا تحریف آن از خود جنایت هم بدتر باشد،خشم از #قتل_عام و #خیانت انگلیسی ها را هم که کنار بگذاریم،خشم از سر پوش گذاشتن روی این جنایت را کجای دلمان بگذاریم؟اینکه ما اصلا نمیدانستیم این واقعه برای چه زمانی است را کجای دلمان بگذاریم؟اینکه 8الی 10 ملیون نفر از هم وطنانمان که آن زمان نزدیک چهل درصد از جمعیت بودند از وبا و گرسنگی تلف میشدند و در گور های دسته جمعی دفن میشدند و کمترین امکانات غذایی و دارویی از آنها دریغ میشد را به که باید گفت؟چرا فهمیدن عمق فاجعه را از ما دریغ کردند؟چرا در کتاب های درسی کمتر از یک صفحه از این ماجرا گفته اند و گذشته اند؟چرا فقط به دانش آموزان ما گفته اند آمریکا و انگلیس بدند اما اگر یک نفر بگوید بدی شان را اثبات کنید تعداد خیلی معدودی حرفی برای گفتن دارند؟چرا اعتقاداتمان را روی آب ساخته اند؟ما چقدر از فاجعه هایی که اجنبی در کشور خودمان به بار آورده آگاهیم؟راستی کسی یادش هست ترکمنچای چه بود؟

اگر این ها فاجعه نیست،فاجعه را با رسم شکل توضیح دهید..


به ما که درست و حسابی تاریخ نگفتند،خیانت کردند و نگفتند،اما گفتم من خیانت نکنم و به شما بگویم #یتیمخانه_ایران را ببینید،تلخ است،درد است،سخت است،اما ببینید،تجربه نشان داده به تکرار نشستن تاریخ فرض محالی نیست،پس ببینید..


یامجیب المضطرین

پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۰۳ ب.ظ

یا من عنده ام الکتاب


معصومه ی ضعیف کوچک نادان بی طاقتت را اینطور امتحان میکنی که چه بشود؟

به جلال ت قسم رویم کم شد

به جبروت ت قسم کم آوردم

من هیچ تر از هیچ تر از هیچ تر از هیچ.. سبحانک انی کنت من الظالمین..سبحانک انی کنت من الظالمین..سبحانک انی کنت من الظالمین..

از خودم میترسم،از خودم خیلی خیلی میترسم،کاش من عدم بودم که هیچ کس و هیچ جا حرفی و حتی فکری از من نبود،کاش مرا عدم میکردی اما از دل تاریک این نهنگ می آوردی ام بیرون،نهنگ استیصال..


امن یجیب المضطر،

اذا دعاه

و یکشف السوء؟

  • میم :)

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۴ ب.ظ

یاسریع الحساب


گاهی شب ها مثل مثلا امشب، به سرم می زند یک متن بلند بالا بنویسم و برایت بفرستم و خودم را در یک دردسر عمیق بیاندازم. گاهی فکر می کنم ارزش این دردسر را داری و لیاقت این فاجعه را دارم. یا گاهی فکر می کنم بی هوا سر راهت سبز شوم و ببینم واکنشت چیست. یا باز هم بنشینم و از خدا خواهش کنم ...


#ریحانه_کاف

سکوت کردی و این اول شنیدن بود

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۳ ق.ظ
یَا خَیْرَ الْمُحْسِنِین

روزهایم را به سکوت میگذرانم،حالِ خوبی ست،جواب هایم از حد معمول کوتاه تر شده،گوله شده ام در خودم و فکر میکنم لاکِ لاک پشت بهترین جا برای اوست،خانواده ام احساس میکنند تلف شده ام، احساس میکنند این ره که من میروم به ترکستان است، اما من وقتی جلوی در دانشکده علوم انسانی ایستادم فقط لبخند زدم و زیر لب گفتم: کل شی یرجع الی اصله.

+برای خوبان نوشتن چنان طعمی دازد که دیگر دستم به از خود نوشتن میلی نشان نمیدهد.

الحمدلله و فقط همین!


این هم نامه چهارم:)

خوشحالی یعنی: شماره دانشجویی دارم!

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۳۱ ب.ظ
یا خیرالذاکرین


بعد از کلی این ور و آنور رفتن و بدو بدو و استرس و از این آن حرف و تحقیر شنیدن برای رشته انتخابی ام و درگیری های امور ثبتِ نام، وقتی خانوم مسئول نگاهم کرد و گفت "شونزده واحد برات انتخاب میکنم چهار واحد عمومی ام حذف و اضافه ست، شماره دانشجویی تم یادداشت کن تا کارتت بیاد،کلاستم از شنبه شروع میشه" با اینکه نمیدانستم حذف و اضافه چیست ولی در کل احساس کردم میتوانم آسمان دانشگاه را پرواز کنم،پرواااااز...
بالاخره دانشجو شدم
الحمدلله!

+یک مرحله ثبت نام کارمان افتاده بود به یک مردکِ به خیال خودش بامزه، وقتی برای یکی دیگر از مراحل ثبت نام کنار میز همکارش بودم میدیدم چطور شوخی میکند و دخترکان برای شوخی های بی مزه اش ریسه میروند، با اعوذ بالله رفتم طرف میزش، یکی از کد ها را اشتباه گفتم،با نیش تا بنا گوش بازش گفت "دیدی بمن دروغ گفتی؟" ،انتظار داشت هر هر بخندم، اخم کردم و سرم را انداختم پایین،خدایا...
میترسم از این حجم بی حیایی ها دق کنم، دق! آخر چرا؟؟

++ ورقه تشکل جامعه اسلامی دانشجویان را که پر کردم مامان گفت اینها آدم های خوبی نیستند،چپی اند و اینها، واه، جامعه اسلامی ها که خوب بودند، نبودند؟ ، پس آنهایی که خوب بودند کدام بودند؟ آیا جامعه اسلامی با انجمن اسلامی فرق دارد؟ نبرندم جزو منافقین و کفار:؟

+++ به تو پناه می برم از دانشگاه، از کلاس مختلط، از استاد مرد، از مسئولین سبک، به تو پناه میبرم از خودم،ازخودم،ازخودم و از شیطان.

شهودات تلگرامی!

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۳ ب.ظ

یا خیرالحاکمین


"شهادت

یه انتها نیست

یه مسیره..

یه زندگیه..

آدم یهو تیر نمیخوره بعد شهید شه

آدم اول شهید میشه،بعد تیر میخوره! "


ازین جوابایی که یهو به یکی میگی ولی نمیدونی از کجا اووردیش:)

هعی!

دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ق.ظ

یاسامِعَ الاْصْوات


هیچ جوره در کتم نمیرود که مهر بیاید و من وقتی اولین روز وارد آموزشگاه میشوم هیچ کس از صف نپرد بیرون و نگوید سللللللام!